داستان ترسناک

سلام دوستان

اون موقع ما تو یه خونه ی پارگینک مانند و باریک زندگی میکردم که حیاطش پشت خونه بود و بارکن همسایه طبقه بالامون هم قشنگ معلوم میشد ودستشویی و حمام اخر همین حیاطمون که  باریکو درازه بود وسط همین حیاط از باغچه ای که بود باید رد میشدم خلاصه منو دوتا داداشام عادت داشتیم همش همدیگه رو بترسونیم همیشه یه جایی قایم میشدیم یه دفه همدیگه رو میترسوندیم و میخندیدم چه شب چه روز عادی شده بود برامون چند وقتی گذشت یه شب داداش بزرگ ترم رفت دستشویی منم که شیطنتم گل کرده بود گفتم برم بترسونمش وقتی رفت چن دقیقه بعدش دنبال سرش رفتمو پشت در دستشویی قایم شدم تا بیاد بیرونو بترسونمش چند دقیقه صبر کردم دیدم دیر کرد نیومد هوا هم خیلی سرد بود دیگه با خودم گفتم ولش برم خونه خدا نکنه همچین اتفاقی براتون بیوفته همینطور که سرمو برگردوندم برم خونه یه دفعه دیدم یه چادر که از بارکن بالا خونه همسایمون باد ز افتاد تو باغچه گفتن عادیه باد زده یه دفعه همون چادر اروم اروم بلند شد انگار یه نفر مث روح زیرش موهای تنم سیخ شده بود بدنم میلرزید زبونم کلا بند اومده بود طوری که نمیتونستم حرف بزنم همین جوری یه دفعه جایه سرش دوتا چشم قرمز مث نور چراغ روشن شد به صورت وحشتناکی منو نگاه میکنم نمیدونم چطوری چشمامو بستمو با جیغ و سرعت از کنار باغچه رد شدم رفتم خو خونه همینجور که گریه میکردم مامانم میپرسید چی شده منم که لال شده بودم فقط میلرزیدم شب تا صبح تو بغل مامانم خوابیدم بعد چند روز که تونستم حرف بزنم داستانو تعریف کردم اونا هم مسخره میکردت میگفتن نه بابا هیچی نبوده توهم زده اصلا همسایه اونشب لباساشو اویزون نکرده از اون روز به بعد شبا که اصلا نمیرفتم دستشویی روزا هم که میرفتم همیشه یه نفرو همراهه خودم میبردم خیییلی اتفاقا برام تو اون خونه افتاده که بعدا براتون مینوسیم ولی هنوز در عجبم که اون چی بوده و هربار برا کسی تعریف میونم ترس بدنمو بر میداره ببخشید طولانی شد 


@horror_tarssnak

داستان ارسالی.جدیدد

داستان ترسناکــــجدید

داستان جدید

یه ,خونه ,هم ,تو ,اون ,روز ,یه دفعه ,همدیگه رو ,شده بود ,برم خونه ,منم که

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Franceparisgallery ترنم باران nyloopc rahjooyan بهترین ها و جدیدترین ها⭐️LIMAN⭐️ بهترین سایت کنکور 98 وبلاگ جک و سرگرمي ashpazivalavazemkhanegi